ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
از راه دور هـالـۀ نـوری رسـیده است یک کاروان فرشته و حوری رسیده است مشغـول ذکر و راز و نـیـازند با خـدا گویا کـلیم باز به طـوری رسیده است مهتاب رو گرفت، که زینب رسیده است بر چشم خود ستاره حجابی کشیده است از بس که این چراغ عفیف و منوّر است پـروانـه نیـز سـایـۀ او را نـدیـده است تا پـا زمین گـذاشت دل آسـمان گرفت قلب علی و فاطمه هم در جنان گرفت آیــات ابــتــدایـی مــریـم نـزول کــرد یحیی به نیزه رفت و مسیحا زبان گرفت زینب ز روی نـاقـۀ خـود تا بـلـنـد شد آه از نـهـاد حـضـرت زهـرا بـلـند شد تـا کـه صـدا زدنـد رکـابـی بـیــاوریـد فـوراً جـنـاب حـضرت سـقـا بـلـند شد آرام پــرده را عـلـی اکـبـر کـنــار زد قـاسـم غـبـار بـادیـه بـا پَــر کـنـار زد ارباب با قرائت والشـمس و والضحی پـوشـیـه را ز روی مـطـهـر کـنار زد پا بر زمین گذاشت، دلش بیقـرار شد قـلـبش به غصههای فـراوان دچار شد نم نم به گـریه آمد و چون ابـر نوبهار نـم نـم شـروع کـرد، ولی زار زار شد اینجا کجاست؟ چرا سر من تـیر میکشد ذرّه به ذرّه پـیـکـر مـن تـیـر میکـشـد فکری برای خواهـر خود کن، برادرم دارد تـمـام مـعـجـر من تـیـر میکـشـد شـأن نـزول این همه آیه شنـیـدنیاست تعـبیر خواب کودکی من نـدیـدنیاست دردی عجیب قامت من را گرفته است این سرو قد کشیده گمانم خمیدنی است اینجا برای اهل و عـیالت امان نداشت گـشـتم، به غیر حـادثۀ ناگهـان نداشت چـشمی حـریص در پی انگـشـتر آمده این قافله چه میشد اگر ساربان نداشت این حوریان که فکر اسارت نکردهاند اصلاً خـیال آتش و غـارت نـکـردهاند تا بـوده است از هـمه مسـتـور بودهاند محجـوبهاند و فکـر جسارت نکردهاند حالا بیا به خـاطر خـواهـر عـبور کن ما را ببر مدینه، از این خاک دور کن حیف از لب تو نیست به آتش شود دچار آرام قـلب مضطر خـواهر ز نـور کن |